جدول جو
جدول جو

معنی چراغ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چراغ زدن
روشن وخاموش کردن (چراغ خودرو) ، علامت دادن، چراغ دادن، چشمک زدن، اشاره کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ کردن
تصویر چراغ کردن
روشن کردن چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(تِ کَ دَ)
مقرر داشتن. مقرر کردن:
به سوی هند قرار فرار زد شه زنگ
چو قوقۀ کله شاه چین نمود از دور.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ گَ دَ)
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
تراشیدن و ستردن موی. (آنندراج) :
خط را زدی تراش و جهان در ندامت است
مصحف سپید گشت نشان قیامت است.
عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ غِ زَ)
چراغ زمانه. کنایه از خورشید و آفتاب. رجوع به چراغ زمانه شود، مجازاً بمعنی چراغ عمر و چراغ زندگی است.
- تیره گشتن چراغ زمان، کنایه از مردن و فرونشستن چراغ عمر است:
سرانجام مرگ آیدت بی گمان
دگر تیره گردد چراغ زمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
مرادف چراغ برافروختن. (آنندراج). روشن کردن چراغ. (ارمغان آصفی) :
پیش تو آفتاب نتوان جست
روز روشن، چراغ نتوان کرد.
میرخسرو (از آنندراج).
، بدولت رسیدن، خاموش کردن چراغ. (ارمغان آصفی) ، چراغ ساختن. چراغ درست کردن. رجوع به چراغ ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ بُ دَ)
لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن:
آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که ازین درد بتر کس را نی.
خاقانی.
امروز فلک شعلۀ داغش مرده است
نور مه و مهر در دماغش مرده است
دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای
کاین خانه تاریک چراغش مرده است.
ذوقی اردستانی (از آنندراج).
رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود.
- چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی:
نوبت راحت و کرم بگذشت
تا چراغ کیان فرومرده است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ کَ دَ)
چرخ زدن و دور گشتن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
رشتن و تافتن. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخه زن شود، گشت زدن. پرسه زدن. بیهوده و بدون قصد راه رفتن. از سوئی به سوئی رفتن: چون روباه چرخه مزنید، هر زمان بجایی دیگر سر برزنید. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 237). رجوع به چرخه زن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چخماغ زدن
تصویر چخماغ زدن
دوپاره سنگ چخماق را بهم زدن تا از آن آتش جهد، آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرار زدن
تصویر قرار زدن
مقررداشتن معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاغ زدن
تصویر کلاغ زدن
با تیر زدن بکلاغ: (دو کلاغ زد)، طعنه و تمسخر کردن (کلاغ گرفتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
تجشّؤٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
Belch, Burp
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
roter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
ruttare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
হাঁচি দেওয়া , ডکار নেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
отрыгивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
rülpsen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
відригувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
bekać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
打嗝
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
ڈکار لینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
kutapika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
eructar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
geğirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
트림하다 , 트림을 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
げっぷをする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
להוציא גז , לפלוט גז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
डकार लेना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
bersendawa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
arrotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
boeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
เรอ
دیکشنری فارسی به تایلندی